دوراهی...
وقتی به گذشته فکر م ادامه متن...
زکریای رازی آمد و رفت!
انیشتین آمد و رفت!
بعد از مدت ها وسط هفته زنگ زدم به مادرم و گفتم برای ناهار منتظرم باش. ادامه متن...
داستان واقعیِ "وقتی که الاغ شدم" : تابستان سال 1389 بود .در حا ادامه متن...
رفته بودم میوه فروشى آقای مسنی که از دستهای پینه بسته اش به نظر می آمد کارگراست یک کیسه پر از زردآلوی د ادامه متن...
عاشقم ... اهل همین کوچه ی بن بست کنار، که تو از پ? ادامه متن...
زندگے گاہ بہ ڪام است و بس است زندگے گاہ بہ نام است و ڪم است ادامه متن...
درد سنگین , سینه غمگین .. باز هم اشعار ِ عشق مانده ام انگشت ب? ادامه متن...