محسن فریــاد میـزند:من و مرداب و شب مهتاب ،
میرقصند ستارگان در بام اسمان ،
من باشم و شقایق ها و خاطرات
#مرد تنهای شب| - در تاریخ: ۰۸, آذر, ۹۵ ساعت ۲۱:۰۸
هر انسانی که نمیتوانم دوستش بدارم سرچشمهی اندوهیست ژرف برای من. ؛ هرانسانی که روزی دوستش داشتهام و دیگر نمیتوانمش دوست بدارم گامیست به سوی مرگ برای من. &zwnj ادامه متن...
آن وقت ها... یک دوستت دارم می نوشتیم ... روی کاغذ، می رفتیم ... تو راه مدرسه اش. .. نگاهش می کردیم.... متلک نمی گفتیم. .. یک جوری که ببیند ... می گذاشتیم روی کاپوت پیکان سفیدی که آن گوشه ی پارک بود.. ادامه متن...
یه نخ سیگار برداشت، پاکتشو گرفت سمتم..? برداشتم و فندک گرفتم واسش... گفت: میدونی که! گفتم: من آخرش فلسفهی این سیگارِ همیشه خاموش که از دستت نمیفته رو نفهمیدم... غرق شده بود انگار... یهو گفت: اوایل وقتی سی ادامه متن...
یک نفر آمد و سهم ِدل ِتنهایم شد آمد و علّت ِبیداری ِشبهایم شد دل به او بستم و چشم از همه کس پوشیدم سبب ِدلخوشی ِامشب و فردایم شد بس صدا کرده ام او را "عسلم" انگاری اسم او باعث ِشیرینی ِلبهایم شد شاعرم کرد غ ادامه متن...
دلبرِ زمستانیِ من! این فصل را برای ماندن ترجیح بده، می خواهم دی را کنجِ دنج ترین کافه برایت عاشقانه های شاملو را زمزمه کنم! می خواهم شب های سردِ دی را برایت آغوشانه گرم تر رقم بزنم می خواهم بهمن را کنجِ پنجره ی اتاقمان،برای ادامه متن...
شبیه هیچکس نبودی... شاید... همین کافی بود برای اینکه تا آخرعمر دیوانهات بمانم... خسته بودم خسته از تکرار... مدتها بود همه چیز درزندگیم مدام درحال تکرار بود... وتو غروب ِآن روز ابری آمده بودی تا ادامه متن...
بس که لبریزم از تو می خواهم بدوم در میان صحراها سر بکوبم به سنگ کوهستان تن بکوبم به موج دریا ها بس که لبریزم از تو می خواهم چون غباری ز خود فرو ریزم زیر پای تو سر نهم آرام به سبک سایه تو آویزم ادامه متن...
شـعر نـخوانید شـعر دلـبستگی می آورد شـعر دل لـرزه می آورد شـعر دلــهره می آورد شـعر دلــتنگی می آورد مگر نه این است که شعر احسـاس درون ِ شاعر اسـت؟ شعر نـخوانید برای آنکـه قراره تنهایـش گذاری ادامه متن...
بنفشهای خوشرنگ دمیده بود در آغوش کوه، از دل ِ سنگ. به کوه گفتم: شعرت خوش است و تازه و تر وگر درست بخواهی، من از تو شاعر تر که شعرت از دل سنگ است و شعرم از دل ِ تنگ.
از يك جايى به بعد خودَت "اضافى" بودن در رابطه را احساس ميكنى! گاهى زمين و زمان دست به دست هم ميدهند تا حالى ات كنند، كه ببين "فلانى" از اين جا به بعد، بود و نبودِ تو فرقى به حالِ مخاطبت ندارد كه ندارد! ادامه متن...
ای پریچهره که آهنگ کلیسا داری سینه مریم و سیمای مسیحا داری گرد رخسار تو روح القدس آید به طواف چو تو ترسابچه آهنگ کلیسا داری آشیان در سر زلف تو کند طایر قدس که نهال قد چون شاخۀ طوبا داری پای من در سر کوی تو به گِ ادامه متن...
به انگشت نخی خواهم بست تا فراموش نگردد فردا ، زندگی شیرین است ، زندگی باید کرد . گرچه دیر است ولی ؛ کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ، شاید به سلامت ز سفر برگردد بذر امید بکارم ادامه متن...
هر آدمی در درون خود یک رقص دارد که باید کشف شود... وقتی که رقص درونت را پیدا کردی به شعف وصف ناپذیردست پیدا می کنی ... که همان راه رهاییست...نگاه کن... خورشید با عشق می رقصد... ادامه متن...
کلماتم بوی خون گرفته اند قلبم خونین است به دل مگیر دستهایم خیس است چشمانم یارانی است به دل مگیر صدایم میلرزد بغض گلویم است به دل مگیر این ها را من میگویم وتو فقط میگویی میروم رس ادامه متن...
آدم های خیالباف همیشه حالشان خوب است. با کسی که دوستش دارند، به میهمانی می روند، چای می نوشند و می رقصند. شادِ شادند. کسی را که دوستش دارند همیشه هست. نه می رود، نه می میرد، و ن ادامه متن...
ما را ز خیال تو چه پروای شراب است خم گو سر خود گیر که خمخانه خراب است گر خمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عذبم که دهی عین عذاب است افسوس که شد دلبر و در دیده گریان تحریر خ ادامه متن...