فرهاد قزوینی کوجاییی
نیستی چرا
لینک

سلام آقا فرهاد
تولدتون مبارک باشه
با آرزوی بهترینها برای شما
120 ساله بشید لینک

مَرد، به همین تاوون دادناس که مَرده!!!...
همیشه دُرس وقتیکه فک میکردم،
برگ برنده دستمه، بـــاخــتـم!!!... لینک

اون شب، تو یه آپارتمانِ جمع و جور وسط شهر،
با پسری که چند وقت بود میگفت، عاشقشه؛
دختره خوابیدنوُ از کف دادنِ خوشی میدونست...
صُبحِ شبِ شراب، چشای دختره خوابوُ پس میزدن...
نه دوس داشت بخوابه، نه دوس داشت نخوابه...
پسره غرق خواب بود و دختر زودتر از آفتاب،
به آشپزخونه سرزده بود، تا وقتی پسر بیدار شد،
وقتِ کنارش بودنوُ هدرِ شستن ظرفا نکنه...
وسط ظرف شستنه، پسر، با موهای ژولیده و،
چشای خواب آلود، از پشت سر دختره روُ ،
بلند کرده بود و روی کابینت نشونده بود...
بعد رو کابینت ضرب گرفته بود و با اون ،
صدای خواب آلود و دورگه خونده بود براش:
اگه از مرگ باورها، از آدمها دلم سرده...
نوازش کن تو دستاموُ، که خیلی وقته یخ کرده...
دستای کفی دختروُ بوسیده بود و براش از ،
دوس داشتنش گفته بود...گفته بود، روزیکه،
فعمیده اسمش مهساس دلش ریخته!!!...
از اینکه چطور میشه تو یه لحظه عاشقِ ،دوتا ،
مهسابود!!!...وگفته بود نامزدشم،اسمش مهساس،
امسال درسش تموم میشه و بر میگرده!!!... لینک

قزوینی غیب شدی باز که
امیدوارم در سلامتی کامل باشی
لینک

بلدی یه جور دوستت داشته باشم که عاشقم شی؟؟؟!!!... لینک

این دستگیره شیشه ماشین تو تاکسی قدیمی،
یه آپشن محسوب میشد...
طرف اندازه ننه اش روش غیرت داشت ...
بالفرض محال هم حال میکرد بهت بده تا شیشه رو بدی پایین،
لاقل هفتاد درصد میکشید رو کرایه!!!... لینک